شعر عرفان و اعتراض



رفته بودم زاهدان خانۀ دوستم. بسیار ناراحت بود

و از طرد دخترش بخاطر ازدواج با یک پسر سنی حرص میخورد.

میگفت راضی بودم با یک پسر مسیحی ازدواج میکرد اما با سنی نه!

گفتمش: این مزخرفات ساختۀ ملاهای رند است و نه اراده ائمه!

ادامه مطلب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ساریگل نیوز مدرسه فيزولوژي بارانم - وبنوشت رسمی راتین رها داستان فروشگاه سارینا شاپ ***{ محتوای الکترونیکی و آموزشی برای فرهنگیان و دانش آموزان }*** shahidhasanzadeh بروز ترین مقالات آموزشی 52440288 خانه ي سبز